نامه ای از خدا

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود. همان دلهای بزرگی که جای من در آن است آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم. دلتنگی هایت را از خودت بپرس. و نگران هیچ چیز نباش! هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمی خواهم تو همان باشی! تو باید در هر زمان بهترین باشی. نگران شکستن دلت نباش! میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند. و جنسش عوض نمی شود ... و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ... و تو مرا داری ... برای همیشه! چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ... چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ... چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام! درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم! دلم نمی خواهد غمت را ببینم ... می خواهم شاد باشی ... این را من می خواهم ... تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا. من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم) و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ... نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد. شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟ اما، نه من هم دل به دلت بیدارم! فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!

پروردگارت ...

با عشق !  

چند روزه که ...

 

چند روزه که خیلی عصبی ام 

خیلی تشنه ام 

کلی به مادر بیچارم گیر میدم و سرش داد میزنم 

ازش طلبکارم 

این همه زحمت میکشه واسم اونوقت من ....   

چند روزه که خیلی عصبی ام 

به همه فحش میدم   

چند روزه که خیلی عصبی ام 

به اندازه ای که باید بهم حقوق بِدَن نمیدن ....   

چند روزه که خیلی عصبی ام 

چون  

.

چند روزه دیگه عروسیمه   

چند روزه که خیلی عصبی ام 

چون 

خیلی تشنه ام 

تشنمه ؛ خیلییییییییییییییییی 

آب میخوام 

آبِ یخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ    

 

خدا جون طاعات و عبادات دست و پا شکستمون رو قبول کن 

خدایا این روزها خیلی تشنه ام  

و  

خیلی عصبی ... 

تقسیم دنیا

 

به خدا گفتم:بیا جهانو تقسیم کنیم؟


گفتم:آسمون مال من،ابرش مال تو


دریا مال من،موجاش مال تو


خورشید مال من،ماه مال تو


خدا خنده ای کرد و گفت:تو بندگی کن،همش مال تو ....حتی من!

عشق مارمولکی

 
این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده.

شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد؛ این میخ ده سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!

چه اتفاقی افتاده؟

در یک قسمت تاریک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده!!!

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.

متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

در این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد!!!

مرد شدیدا منقلب شد.

ده سال مراقبت. چه عشقی! چه عشق قشنگی!!!

اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم، اگر سعی کنیم

حذفِ رنجها

 

چند تا از پست هام رو حذف کردم ....