زن محکوم بدون جرم دنیا...

دلم میخواد بدون هیچ تعصبی مطلب رو بخونید.و آخر هم بخونید هرچند طولانی هست.امروز اجازه میخوام مستقیم با آقایون عزیز حرف بزنم...طرف حرف من اونهایی هستند که زنهاشون عاشقشون هستند...واقعا براشون بانوی زندگی هستند...و برای کسایی که عاشق زندگی و عشقشون هستند و میخوان با دوام بمونه این زندگی...

زن محکوم بدون جرم دنیا:

چون متولد میشوی محکومی که چرا پسر نیستی...پسر نسل را دوام میبخشد...

و این شروع یک زندگیست...محکوم بی اینکه جرمی مرتکب شده باشی...

قوانین رو شرح نمیدم تفاوت ها رو نمیگم شاید همه بدونیم...قضاوت نمیکنم در حدش نیستم...

یه گپ دوستانه هست و درد خیلی از زنهایی که از ترس نه و به خاطر گرم نگه داشتن کانون

خونه هاشون مهر سکوت ابدی به لبهاشون زدن و این درد رو با خود به خونه ابدی میبرن...

نمیخوام از نامردی ها بگم...نه! میخوام از کوتاهی ها بگم...کوتاهی های که شاید متوجهش نیستید.

وقتی سرشار از انرژی از خونه میزنید بیرون همه وقتتون هدفتون این هست که یه لقمه نون حلال

پیدا کنید و با دست پر برگردید خونه...اونی که وقت رفتن با چشم بدرقتون کرد،همه اون ساعت ها

همه اون دقیقه ها،همه اون ثانیه تو تنهایی خودش به شما فکر میکنه...

گواه:وقتی میای خونه تمیز و مرتبه...خانوم خونه لباس تمیز و زیبا پوشیده...بوی غذا خونه رو پر کرده...

همه اینها که از اون به عنوان وظیفه زن یاد میشه به خاطر شماست نه به خاطر وظیفه...

که اگر برای وظیفه بود با هزار راه میشد خونه رو اداره کرد اونم در یک ساعت...

شما گرم کارید در طول روز...با هزار نفر سر و کله میزنید...شاید تو طول روز یکبار هم به یاد اونی که

دلبسته شماست نیفتید...موجهِ براتون...دارم کار میکنم برای تو...به خاطر تو...برای آسایش تو...

ولی یکبار برای خودتون آسایش رو معنا کنید...یکبار!

شما گرم کارید و اصلا گذشت ساعت ها رو نمیفهمید...و ظهر میشه...راهیه خونه میشید...

همه اون ساعت ها چشمش به گوشی تلفن هست...به گوشی موبایل...شاید یک تلفن...

شاید یک مسیج...شاید یک دوست دارم...ولی این اتفاق نادره...کمیابه...

موجهِ براتون...توجیهش میکنید...وقت نبود...وقت نشد...ولی باز هم یک ثانیه منصف باشید...

یک دوست دارم چقدر وقت میگیره؟تو زمونه ای که هرکی حداقل یه گوشی تو جیبش هست...

تو طول روز شاید دست ده ها نفر رو میگیرید...ده ها کار خیر...ده ها دلجویی...

موجهِ...باید به دیگران کمک کرد.این رسم مسلمونیه...

باز هم یک ثانیه تفکر...شاید اونی که دلبسته تو هست...بیشتر از هر کسی تو اون لحظه محتاج

یک جرعه محبتت باشه...شاید همون لحظه گونه هاش خیس باشه از اشک داغی که برای شما

رو صورتش میلغزه...شاید برای شما اتفاق نیفتاده...گاهی گرسنه نیستی تشنه نیستی

ولی داری میمیری...بخدا مردن اون نیست که نفس نکشی و بدنت دست قبر...

گاهی میشه ثانیه ای هزار بار میمیری بی اینکه برات عزا بگیرن...

تو اون ثانیه ها بدن زن هیچی لازم نداره جز یک جرعه محبت از همسرش از عشقش...

همین بخدا...به همین سادگی...نه لباس میخواد نه پول نه گردش نه تفریح...

هیچی نمیخواد...فقط یک لحظه دستاش رو بگیر.تو چشاش نگاه کن...بگو دوست دارم...

بگو مهمه که هستی...بغلش کن...محکم بغلش کن...شاید برات پیش نیومده ولی گاهی

انگار همه بند بند بدن داره متلاشی میشه...هیچ بیماری نیست...یک لحظه آغوش گرم عشق

دواشه...اینکه یکی که عشقت هست همسرت هست محکم بغلت کنه...نذاره اون بدن متلاشی بشه...

اره شاید متوجه نباشی...ولی اونی که عاشقت هست همسرت هست بیشتر از هرکسی بهت

احتیاج داره...شاید دستگیری تو دلجویی تو به دیگری دلگرمی بده و اگر نباشه هم زندگی اون طرف

عوض نمیشه نه خانی اومده و نه رفته...ولی همون محبت تو دلبسته تو رو زنده میکنه و نبودش

اون رو میکشه...قضاوت نکنید...معنای این حرف این نیست که همه عالم رو رها کن بچسب به عشقت

 و همسرت...نه! وسیع تر فکر کن...هوا لازمه تا نفس بکشی درست؟ باید هوا باشه تا زنده باشی

 تا بتونی دست خلق رو بگیری؟تا بتونی کار کنی...تا بتونی....همسرت و عشقت هواست...و تو

 براش هوایی...اول نفس بکش هوا رو به ریه هات بفرست بعد برو به هرکاری که مایلی برس...

به همه کمک کن مال اندوخته کن...برای مادرت پسر باش برای خواهرت برادر...فقط اول نفس

بکش...نفس بده بعد برو...یه لحظه محبت به عشقت و ساعتها وقت برای خدمت به خلق...

بخدا همین کفایت میکنه...ولی اول نفس...چون شاید دیر بشه...اکسیژن نرسه به بدن...و

خیلی چیزها از دست بره...نشه روزی بهش نفس ندی و بری...زنده بودنش احتمالیه تا برگردی...

اگر اومدی و دیدی روحش مرده دنبال دلیل نگرد...اگر روح بمیره...سخته احیای اون...

قدرت دست تو هست...تو مردی...تو باید پول در بیاری تا خانومت بتونه غذا بخوره و ...

دیدی گاهی پیش میاد نشستی یکی رو که ایستاده صدا میکنی و میگی:

حالا که وایسادی یه لیوان آب هم به من بده...معطل هم بشی مجدد تقاضا میکنی...

ولی تجسم کن پا نداری بلند شی...حالا با چه حالی از کسی میخوای بهت آب بده...

و معطل که میشی احساست چطوریه؟تا آخرش رو بخون...تو خود حدیث مفصل بخوان...

وقت ازدواج رفتی انتخابش کردی...شب شب تو بود...اون مال تو بود...وجودش رو تقدیمت کرد...

هر ثانیه از عمرش وقف تو بود بی دریغ...بی منت...

درد میدونی یعنی چی؟ امروز که نخوایش...بهش بگی برو...طلاق هم با تو هست...

خدا بهت اینهمه قدرت و اختیار داد که چطور باشی؟ چطور زندگی کنی؟

وقتی شب ها خسته میای خونه...اینقدر خسته که حتی یادت میره به صورتش نگاه کنی...

امروز برای تو آرایشگاه رفته...امروز برای تو موهاش رو رنگ کرده...یادت میره...خسته ای...

برای اون جون کندی...با شوق میاد برات آغوش باز کنه...یک کلمه تو که خیلی خسته ام

همه شوقش رو میکشه...تو خودش فرو میره...تو میبینی که یکی شام رو میاره میشینه کنارت

رختخوابت رو آماده میکنه...تو دلش رو کسی نمیبینه...و اشک های که مدام قورتشون میده...

تو سرت رو میذاری رو بالش خوابی...اون بیداره...میخواد دستات رو بگیره...حداقل وقتی خوابی

گرمی دستات آرومش کنه...بازم خودداری میکنه...مبادا بیدار بشی...

اره به اینجا رسیدی اعتراض کن...بگو خب خسته میشم بگو خب جون ندارم منم آدمم...

حرف منم دقیق همینه...اگر یادت باشه که یارت نفست هست میدونی که اون تنها چیزی هست

که میتونه خستگی رو ازت دور کنه اگر بهش مجال بودن بدی...

یه نگاش بکن دستش رو بگیر ببین چطوری جون و دلش رو میذاره برات تا دوباره زنده ات کنه...

اره یکی هست همیشه منتظرته...یکی هست همیشه دوست داره...یکی هست همیشه تو رو

میبخشه...حالا که اون همیشه هست...حالا که همیشه دوستم داره...حالا که منو درک میکنه...

حالا که مال منه...دیگه بدست‌ آرودمش...پس میذارمش تو اولویت آخر...

و خدا نکنه که این دوست داشتن این بودن...این همیشه خوب بودن برات تکراری بشه...

که دیگه مرگ زن حتمیه...

این جمله رو دکتر علی شریعتی گفته:" مردان در صید عشق،به وسعت نامتناهی نامردند. گدایی عشق می کنند تا وقتی مطمئن به تسخیر قلب زن نشده اند اما همین که مطمئن شدند مردانگی را در کمال نامردی به جای می آورند. "

فقط پول کافی نیست...و این جمله که هرکاری میکنم برای تو هست...اول ببین اون چی میخواد

اگر عشقت رو بخواد هرچی از ثانیه های با او بودن بزنی برای پول اون رو به مرگ نزدیک تر کردی...

هیچی نگو...قضاوت نکن یه کاری میگم بکن:

همین امروز برو درست روبروش وایسا.دو تا دستش رو با دستات بگیر...تو چشاش نگاه کن...

بگو عزیزم دوست دارم...بگو هرچی تو دلت هست رو بهم بگو...

دو حالت داره:

یا بغلت میکنه و دستاش رو دور گردنت میپیچه و میگه منم دوست دارم...تو دلم فقط عشقت هست...

مستقیم تو چشات نگاه میکنه...

در این صورت بهت تبریک میگم...تو بردی...تو مردونگی رو رو سفید کردی...

ولی اگر دستاش تو دستات لرزید...سرش رو انداخت پایین...وقتی صورتش رو با دستت گرفتی

دیدی گونه هاش خیس اشکه...اگر به جای اینکه مستقیم تو چشات نگاه کنه سرش رو تو

سینه ات قایم کرد...

برات متاسفم تو باختی...به مردونگیت باختی...به زندگیت باختی...به خودت باختی...

به قدرت و اختیاری که خدا بهت داده باختی...تو به خود خدا باختی...

الهی خیلی دیر نشده باشه...بتونی این نمره منفی رو جبران کنی...

الهی خیلی دیر نشده باشه...هنوز روحش زیر هوا باشه...بشه احیاش کرد...

که اگر دیر شده باشه...محبت هم جیره بندی شده انگار...داریم به محبت کم اکتفا میکنیم...

همدیگه رو سیراب از عشق و محبت نمیکنیم...چرا؟ اینم خرج داره؟ اینم سخته؟

یعنی باید آرزوی یه دل سیر محبت و عشق هم به دلا بمونه...

زن مثل گل لطیفه.دلش عین برگ گل نازکه...یه کم بیشتر مراقب باشید...

با اون محبت جیره بندی شده روح زن زنده نمی مونه...

روزگارم گله مندی شده است.. من بگریم تو بخندی شده است...

از دلم یاد نکردی شاید.. عشق هم سهمیه بندی شده است...

نظرات 5 + ارسال نظر
مسافر چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:02 ب.ظ http://doncorleone.blogsky.com

سلام
به مسائلی اشاره کردی که شاید خیلی ها متوجه اون نباشن
ممنونم از یاد آوری این چیز ها

سلااااااااااااام
بله متأسفانه خیلی ها متوجه این چیزا نیستن
خواهش میکنم وظیفه بود

خان داداش پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ق.ظ

دستت درد نکنه خووووووو..ما هنوز مجردیم خووو
ولی خووو بعضی ها توجه ندااارن زندگی مشترک یعنی 3 نفر خوو و فقط به خودشون فکر می کنن خوووو بلکه بااید به خودشون طرف مقابلشون و جمعشون فکر کنن خووووو یعنی به من تو و ما خوووو
چه قدر فلسفی حرف زدما اجی


اینقدر ننویس خوووو سردرد گرفتیم خووووو

افسانه جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

سلام تنها جون
چشمها را به روی واقعیت ها بسته اند وآن را نادیده می انگارند.مردان واقعا در صید عشق نا متناهی نامردند
عشق هم سهمیه بندی شده است
قالبتون خیلی زیباست

به به !
افسانه خانم
چه عجب!!!!!!!
مرسی

ماتاو شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ http://matav.blogfa.com

یه پیشنهاد خیلی خیلی دوستانه و کارساز...
اول قبول کن که تو زندگی ات مشکل داری.. رک و راست بشین و بهش بگو یه چیزی جلوی احساس خوشبختی ات رو می گیره... بهش بگو احساس کمبود می کنی... خام یه بوس و یه خنده نشو... پیگیر باش... تصمیم بگیر و زندگی ات رو نجات بده... من از یه تجربه خیلی بزرگ برات می گم ... شاید یه وقتی ازش تو وبلاگم نوشتم... باید نجات بدی زندگی ات رو... باهاش رک و راست حرف بزن و بگو مدتهاست احساس خوشبختی دائم نداری... بحث رو طوری پیش ببر که اون ازت بخواد برای زندگیتون راه حل بذاری... بعد ازش بخواه حتما حتما حتما حتما پیش مشاور خانواده برید. لزومی نداره عالم و آدم بفهمن دارین کجا می رین.... ولی حتما حتما حتما برو... قبل از اینکه خیلی دیر بشه... نذار حروم بشی... نذار نا امید بشی... برو... قوی باش... بجنگ اما حساب شده... مصمم...
دوست دارم...
اگه خواستی می تونم از تجربه ام برات بنویسم... کافیه بخوای... کافیه تصمیم بگیری خودتو و زندگی ات رو نجات بدی...

مرسی گلم
من این وبلاگ رو درست کردم که از تجربه های شماها استفاده کنم
خوشحال میشم اگه تجربیاتت رو برام بگی آبجی جون

پارمین یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 ق.ظ

عزیز اصلا نتونستم متن رو بخونم رنگشو درست می کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد